عشق که باشد، همه چیز حل است
(بخش اول)
دکتر احمد ایزدی طامه
روانشناس و دانشیار دانشگاه
از دیرزمان رسم بر این بوده است که هر گاه بین افراد خصوصاً همسران اختلاف پیش می آمده، بزرگان و ریش سفیدان آنها را به گذشت توصیه می کردند. این نوع مواجهه با اختلافات، امروزه نیز به ویژه در کشور ما که عرصه ی عرضاندام روانشناس نمایان است که بعضاً بدون تحصیلات دانشگاهی در این حوزه مشغول کسب درآمد هستند، شکل شبهعلمی هم پیدا کرده است. این افراد همچون ریش سفیدهای قدیمی، بدون آگاهی از ماهیت انسان و سببشناسی اختلافات، همسران را به از خودگذشتگی نصیحت میکنند و برای به رخ کشیدن علم خویش با بیان چند حکایت و شعر آنها را به عشق و عاشقی نسبت به هم توصیه کرده و در پایان میگویند: عشق که باشد، همه چیز حل است.
شخصیت انسان دارای مراحل تحولی و رشدی است که مرحله شیدایی و عشقورزی به دیگری یکی از آن مراحل است. هرچند تقریباً همه اشخاص در طول عمر خود هرازگاهی رگههایی از عشقورزی را تجربه می کنند، اما واقعیت آن است که افراد بسیار اندکی به مرحله کامل عاشقی دست یافتهاند. به نظر میرسد که به همین دلیل است که روابط کامل عاشقی بیشتر در کتابها قابل مطالعه است تا قابل مشاهده در زندگی واقعی انسانها. بنابراین توصیه به همسران به این که برای حل مشکلات زندگی باید عاشق یکدیگر باشند، مانند آن است که از کودک انتظار رفتارهای بزرگسالان را داشته باشیم.
اصولاً عاشقی، “باید” بردار نیست. انسان زمانی که به مرحلهای از رشد و تحول دست یابد، عاشقی را تجربه میکند و زمانی که هنوز درگیر مراحل قبلی خود است، با اراده خود و توصیه دیگران امکان دستیابی به آن را ندارد. عاشقی مربوط به مرحله “فرانیا ” است و اشخاصی که فقط در جهت تامین نیازهای زیستی، روانی و اجتماعی خود عمل میکنند -که اکثر مطلق آنها این گونهاند – قادر به تجربه کامل عاشقی نیستند.
بنابراین، توصیه به همسران که برای بهتر زیستن و حل تعارضات خود باید عاشقی پیشه کنند، نه تنها به آنها کمکی نمیکند، بلکه بر مشکلات آنها میافزاید. زیرا آنها تصور می کنند که می توانند با اراده خویش عاشق شوند و زمانی که تلاش آنها نتیجه نمی دهد، دچار یاس و ناامیدی می شوند.
توصیه به انسانها در هر زمینه ای از جمله عشق ورزی باید متناسب با مرحله رشدی آنها باشد تا به نتیجه مطلوب برسد. برای مثال، تا زمانی که کودک به مرحله کامل رشد عقلانی دست نیافته باشد، امکان حل مسائل پیچیده ریاضی را ندارد. بنابراین توصیه به او که تلاش کند تا چنین مسایلی را حل کند، توصیه بیموردی است و موجب پیچیدهتر شدن مساله می شود. یکی از دلایل گریزان بودن فرزندان ما از مدرسه آن است که نظام آموزش و پرورش از آنها انتظاراتی دارد که با واقعیت رشدی آنها انطباق ندارد.
نکته دیگری که می توان بر مناسب نبودن چنین توصیه هایی ارائه کرد آن است که همسران به جای اینکه توان و زمان خود را صرف دلایل و علت هایی که موجب تعارض و اختلافات بین آنها شده است بکنند، به کارهایی مشغول می شوند که بی نتیجه است. در نتیجه این آدرس غلط سطح انتظار همسران را از خود افزایش می دهد و آنها را در جاده و مسیری قرار می دهد که به سرانجام مطلوب نمی رسند.
اما این که چه باید کرد و روانشناسی در این شرایط چه کمکی به افراد و بویژه همسران می تواند داشته باشد را انشاءالله در بخش بعدی بررسی خواهیم کرد.